دیروز یه روز کاملا معمولی بود .مثل هر روزِ یک زن 

صبح با عجله بیدار بشی بچه رو آماده کنی برای بردنش پیش پرستار (خورد و خوراکش  و لباس اضافه و تنقلات و شیر و ) 

یهوئی بچه بیدار میشه و اینقدر گریه میکنه که نه منم امروز میخوام باهات بیام اداره و نمیخوام برم و من تنهام و فلان و بهمان و تو به عنوان مادر حتما دلت میسوزه و قبول میکنی با خودت ببریش سر کار .ولی خب مثل دفعه قبل بلا نسبت مثل سگ هم پشیمون میشی اصلا نمیزاشت به کارام برسم .انتظار داشت تو اداره با اون تفنگ بازی کنم .جل الخالق ارباب رجوع رو به زور راه مینداختم بماند

برگشتنی به سرعت نور ناهار رو آماده کردم و سفره بیار سفره ببر غذا بیار غذا ببر .البته به همین راحتی که تو این نیم خط نوشتم نیستاااااااااااااا ممثلا وسط آشپزی پسرم ممیگه من خیلی گشنمه .سریع یه ساندویچ براش آماده میکنم بهش میدم در عرض دو دقیقه تشنه میشه باید آب برسونم بعد خوردن آب به نیم دقیقه نرسیده میگه مامان جیشششششششششش بدو بدو باید برسونم .ووووو.اینا همش وسط آشپزیه آقا هم که مشغول تماشای تلویزیون هستند و چای آماده شده رو براشون بردم و منتظر ناهار هستن .

خلاصه ناهار رو عجله ای خورده نخورده یادم میاد مسابقه دارت دارم .سریع آماده میشم برم دارت (تمرین نکرده .) 

میرم و مسابقه رو میبازم و برمیگردم :))

تازه کارهام شروع شده .شام و روبه راه کردن بچه و ظرف شستن و اوووووووووووووووو ننویسم بهتره .بخوام جزئی بگم خدائیش فحشم میدید :)))))

القصه .این روزا دارم همش صلوات میفرستم .منتظر یه خبر خوب هستم .دعا کنید اتفاق بیفته .ممنون که دعا میکنید .


بالاخره تونستیم مقام کشوری کسب کنیم اونم تو رشته دارت .اولین بار تو تاریخ استان در رشته دارت مقام کسب شده و این روزا همش پیام تبریک هست که برامون میاد .البته میتونستیم مقام بهتری بگیریم ولی از بد شانسی تو مرحله دوم حذفی من و هم تیمیم به هم خوردیم و یکیمون حذف شد که اگه این نمیشد حتما بهتر نتیجه میگرفتیم .به امید موفقیت های بیشتر 


خب به نظر میاد تالار گفتگوی هم میهن خیلی وقته تعطیل شده و من بیخبر بودم .جای خوبی بود هم برای اطلاعات و اخبار روز و هم برای سرگرمی

بماند .

آخر هفته مسابقات رنکینگ استانی دارت برگزار میشه و همه سخت مشغول تمرین .امیدوارم بتونم به نتیجه دلخواهم برسم 

دو هفته دیگه هم که باید بریم شاهرود مسابقات کشوری .اون خیلی برام مهمه چون انتخابی تیم ملی هم هست چقد خوب میشه عضو تیم ملی بشم ????????

-------------------------

نتیجه مسابقات رنکینگ استان : بنده سوم شدم ????


این پست من رو یادتونه ???? ذخیره محبت http://rghd2.blogfa.com/post/102 امروز متنی رو توی رادیو ریلکس (تلگرام)خوندم دقیقا همون صحبتهای من رو گفته با یه بیان دیگه .ببینید ???? ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ غیر از بانک‌های معمولی، نوع دیگری بانک هم وجود دارد به نام بانک عاطفی، که باید هر وقت که می‌توانیم و موجودی داریم، در آن سپرده گذاری کنیم. یعنی هر زمان که انرژی و روحیه مثبت داریم، به افرادی که با آنها در ارتباط هستيم
خاموش کن فانوس وابستگیت را . گاهی چه اصرار بیهوده ایست. اثبات دوست داشتنمان به آدم ها، معرفتهای بی جایمان. مهربانی کردن های الکیمان. بها دادن های بیش ازحدمان. تلاشهای بی مورد برای حفظ رابطه هایمان! وقتی برای آدمهای امروزی خوبی وبدی یکسان است! بیش از حد "حوا "بودن تاوان سنگینی دارد. وقتی آدم مقابلت "آدم"نیست پ.ن : کی میدونه شاعر این متن کیه ؟
۷ سال از ازدواجمون گذشت .و رسما وارد هشتمین سال زندگی مشترکمون شدیم .چقد سریع گذشت قراره همسر سورپرایزم کنه امیدوارم موفق بشه ???????? داشتم غذا میپختم .نمیدونم در مورد چی صحبت میکردیم که من گفتم من خیلی خونواده ام رو دوست دارم .همسرم با شیطنت گفت یعنی کی ؟ گفتم اول همسر بعد فرزند گفت واقعا ؟ گفتم شک داری ؟ من بیشتر از خودم شماهارو دوست دارم طوری که طاقت ناراحتیتون رو ندارم خصوصا همسر خوبم رو داشت بهش حسابی خوش میگذشت .خندید و طعم خنده اش
دیروز یه روز کاملا معمولی بود .مثل هر روزِ یک زن صبح با عجله بیدار بشی بچه رو آماده کنی برای بردنش پیش پرستار (خورد و خوراکش و لباس اضافه و تنقلات و شیر و ) یهوئی بچه بیدار میشه و اینقدر گریه میکنه که نه منم امروز میخوام باهات بیام اداره و نمیخوام برم و من تنهام و فلان و بهمان و تو به عنوان مادر حتما دلت میسوزه و قبول میکنی با خودت ببریش سر کار .ولی خب مثل دفعه قبل بلا نسبت مثل سگ هم پشیمون میشی اصلا نمیزاشت به کارام برسم .انتظار
فکر کردم شاید فرصت نشه سر وقت سال نو رو تبریک بگم .اینه که اومدم پیشاپیش و زودتر تبریک بگم .امیدوارم به آرزوهاتون برسید و برسم .قبلا ارزوهام کم شده بود به دلایلی ولی الان دوباره زیاد شدن متاهلاش یه سوال ؟ از اول علاقه به تاهل و تعهد داشتید یا نه ؟ الان چطور ؟ چند ساله ازدواج کردید و از زندگی مشترکتون چه انتطاراتی داشتید و ایا الان انتطاراتتون براورده شده یا نه ؟ اگه ازتون بپرسن ازدواج رو دوست دارید با همه تعهداش و یا دوست پسر دوست دختر بودن رو .شما
رفتم اتاق مدیر .طبق معمول یه آقای دیگه هم تو اتاق بود (جریان این رو بگم بخندیم .این مدیری که اومده مثلا خیلی مذهبیه .من بدبخت از سر سادگی مثل همیشه میرفتم پیشش برای کارای اداری میدیم زنگ میزد یه آقا هم میومد .حتی وقتایی که میگفتم حرف خصوصی دارم .اولش نگرفتم قضیه چیه تا اینکه برای بار سوم که معاونمون داشت از اتاق میرفت بیرون گفت فلانی رو بگو الان بیاد اینجا فردا پس فردا حرف و حدیث برامون نسازن .اینو که گفت تازه دوزاریم افتاد فهمیدم این به خودش هم شک
امروز واقعا حالم گرفته است .اصلا حس کار کردن ندارم .شاید خسته ام .نمیدونم . پریروز پسرم و همسرم از رو دوچرخه افتادن و بردمشون بیمارستان خدا رو شکر به خیر گذشت ولی خب دو روز گذشته کامل تو استرس بودم .بعدش هم که درگیر ملاقات کننده ها شب نبودنت مرا چرا ؟ رها نمیکند چرا چرا ؟ غمت رها نمیکند مراااا ؟ دلم گرفته بی هوا چرااا؟ در این سکوت پر صدا چراا؟ چراااااااااااا؟؟؟؟؟ کاش دوباره محل مسابقات رو تغییر میدادن .دلم برا دریا تنگ شده واقعا .
فکر کن نامه زدیم معاون سازمان و مدیر کل موافقت کردن اونوقت زیر مجموعه ی زپرتیش میگه نه یکی نیست بگه سر پیازی یا ته پیاز اصلا از چه جایگاه قانونی داری میگی نه من قبول نمیکنم حالا خوبه هیچ پخی هم نیست . امروز انتخابات انجمن اولیا و مربیان مدرسه پسرم بود الکی کاندید شدم و در کمال ناباوری جزو ۵ نفر اصلی رای آوردم اونم از بین ۱۵ نفر کاندید . تنها خانم انجمن هستم .
امروز بهم پیشنهاد ریاست انجمن دارت استان رو دادن ولی قبول نکردم .به قول همسرم و دوستان اصلا به دردسر و مسئولیتش نمی ارزه .خودم یه جورایی دوست داشتم که قبول کنم اما به حرفای همسر و دوستان که توجه کردم دیدم واقعا ارزش نداره .بماند که آدمهایی هم که تو این مجموعه فعالیت میکنن کلا فقط غر زدن رو بلدن .کار که نمیکنن هیچ سنگ هم جلو پات میزارن .اینه که گفتم یه بازیکن ساده باشم و به زندگیم برسم خیلی بهتره که بیای کلی کار کنی آخرش هم پشت سرت کلی حرف و حدیث
سرم درد میکنه به شدت .هر چقدر هم میخورم انگار بی فایده است .اینقدر فکر و خیالات تو ذهنم میچرخه که بعضی وقتا حس میکنم باید یه چیزی رو بشکنم .یا یکی رو بزنم .سرما خوردگیم هم که دیگه قوز بالا قوز شده .اصلا شاید این سردردام مال همین سرماخوردگی باشه . زنگ زدم برا نامه ی بانک .میگه احتمالا مبلغ پولی که باید پرداخت کنید شده ۱۳۰ میلیون تومن .سرم سوت کشید .انتظارش رو نداشتم . اینروزا بدجور حس دلتنگی دارم بدجور خوددرگیری دارم .بدجور به

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید لایت باکس دیواری پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان فروشگاه ویواکس Ghanoni DOWNLOAD نمای چوبی تحقیقات سئو سایت sarindesign.rozblog.com هذیان